رمان به نام از کدامین صبح طلوع

 

http://dl2.98ia.com/Pic/Az-Kodamin-Sobh-Toloo-Khahi-Kard.jpg

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

 

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

 

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

قسمتی از متن رمان :

از جایم برخاستم و بلند گفتم:
_نه..نه..نه..
بابا آهسته پرسید:
_چرا نه دخترم؟
مامان داد زد:
_مسعود،دل به حرف این بچه نده.دست این باشه میخواد صبر کنه تا موهاش مثل دندوناش سفید بشه.
رو به مامان گفتم:
_مامان جان مگه من چن سالمه که اینطوری میگید.بعدشم اگه بچه م چرا میخوای ازدواج کنم؟
بابانگاه ملامت باری به مامان انداخت و بعد رو به من کرد و گفت:
_بشین باباجان باهم حرف بزنیم.
سرجام نشستم.مامان پشت چشمی برایم نازک کرد.نگاهم را از مامان به سمت بابا چرخاندم.
_خب.دلیل نه گفتنت چیه بابا جون؟
_دلیل از این مهم تر که دوسش ندارم؟؟
_خب تو که باهاش برخورد نداشتی.بذار بیان.باهاش هم کلام شو بعد…
چه میدانست…بابا چه میدانست از آن یک سال و اندی..از آن…
دهان باز کردم که چیزی بگویم که مامان گفت:
_پسر به این با کمالاتی.به اون آقایی.عیب رو پسر مردم نذار.من نمیدونم ارکیده..تاحالا هرکی اومد تو گفتی نه و ماهم گفتیم چشم.این بار دیگه نمیذارم ندیده بگی نه…تاحالا اونایی که میومدنو زیاد نمیشناختیم..امااین یکی فرق داره.هم خودشو هم خانوادشو سالهاست که میشناسیم.
بابا رو به مامان گفت:
_فرناز…این دختر باید زندگی کنه.وقتی نخوادش به زور که نمیشه.باید فکر کنه و تصمیم بگیره.
_مگه همه اولش عاشق سینه چاک هم بودن..تو زندگی بالاخره عاشق هم میشن.تو هم اینقد طرف این دخترو نگیر.

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 18 مهر 1394برچسب:f, | 19:12 | نویسنده : shams |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.